در مورد نهضت امام حسین (ع) سوالاتى مطرح است که روشن شدن علل قیام آن حضرت بستگى به پاسخ این سوالات دارد. سوالات چنین است:
1- آیا اگر یزید براى گرفتن بیعت از امام حسین (ع) به او فشار نمىآورد، باز هم او با حکومت یزید مخالفت مىکرد؟
2 - آیا اگر مردم کوفه امام حسین را به عراق دعوت نمىکردند، باز هم این قیام رخ مىداد؟
3- آیا این قیام و نهضت، یک اقدام حساب نشده و ناآگاهانه و یک انقلاب انفجارى بود از نوع قیامها انفجارهاى اجتماعى که امروز مادیها مطرح مىکنند؟ یا یک انقلاب آگاهانه و حساب شده بود؟
براى روشن شدن پاسخ این سوالات لازم است مقدمتاً یادآور شویم که برخلاف پدیدههاى طبیعى که معمولا تک ماهیتى هستند، پدیدههاى اجتماعى ممکن است چند ماهیتى باشند مثلا یک فلز نمىتواند در یک زمان، هم ماهیت طلا داشته باشد و هم ماهیت مس، ولى پدیدههاى اجتماعى مىتوانند در آن واحد چند بعد داشته باشند و عوامل مختلفى در پیدایش آنها موثر باشد. مثلا یک نهضت مىتواند داراى ماهیت عکس العملى باشد یعنى صرفاً یک عکس العمل باشد، و در عین حال ماهیت تهاجمى نیز داشته باشد و در صورت داشتن ماهیت عکس العملى، ممکن است در برابر یک جریان، عکس العمل منفى و در برابر جریان دیگر عکس العمل مثبت به شمار برود/
قیام امام حسین (ع) از این گونه پدیدهها بود و همه اینها در نهضت آن حضرت وجود داشت، زیرا عوامل مختلف در آن اثر داشت که ذیلا توضیح مىدهیم:
سه عامل یاد شده در زیر، در پیدایش این قیام و نهضت اثر داشت:
1- درخواست بیعت از امام حسین (ع) براى یزید و وارد آوردن فشار به آن حضرت به این منظور؛
2- دعوت مردم کوفه از امام حسین (ع) به عراق؛
3- عامل امر به معروف و نهى از منکر که امام حسین (ع) از روز نخست از مدینه با این شعار حرکت کرد/
اکنون هر کدام از اینها را توضیح مىدهیم تا ببینیم قیام امام حسین ع با توجه به هر یک از اینها چه ماهیتى داشته و سهم هر کدام از اینها در این انقلاب چقدر بوده است؟
از نظر زمانى، نخستین عامل، درخواست بیعت از امام حسین (ع) از طرف حکومت یزید و مخالفت آن حضرت با این بیعت است. چنانکه مورخان مىگویند، پس از مرگ معاویه در نیمه ماه رجب سال 60 هجرى (16)یزید به «ولید بن عتبه بن ابى سفیان»، حاکم مدینه، نوشت که از حسین بن على براى خلافت او بیعت بگیرد و به وى فرصت تأخیر در این کار را ندهد. با رسیدن نامه یزید، حاکم مدینه حسین بن على (ع) را خواست و موضوع را با او در میان گذاشت. حسین (ع) که از زمان حیات معاویه با ولیعهدى یزید بشدت مخالفت کرده بود، این بار نیز از بیعت سرباز زد. زیرا بیعت با یزید، نه تنها به معناى صحه گذاشتن بر خلافت شخص ننگینى مانند او بود، بلکه به معناى تأیید بدعت بزرگى همچون تاسیس رژیم سلطنتى بود که معاویه آن را پایه گذارى کرده بود. چند روز فشار از طرف حاکم مدینه ادامه داشت، ولى حسین بن على (ع) در برابر آن مقاومت مىکرد. بر اثر تشدید فشار، حضرت در 28 رجب با اعضاى خانواده و گروهى از بنى هاشم، مدینه را به سوى مکه ترک گفت و در سوم شعبان وارد این شهر شد/
انتخاب مکه از میان شهرهاى مختلف، به این دلیل بود که مکه، حرم امن بود، و علاوه بر آن موسم حج در پیش بود و با توجه به اجتماع قریب الوقوع حجاج در مکه، این شهر بهترین جا براى ابلاغ پیام امام و رساندن اهداف او به اطلاع مسلمانان بود/
نهضت امام حسین (ع) تا اینجا ماهیت عکس العملى داشت،آنهم عکس العمل منفى در برابر یک تقاضاى نامشروع، زیرا حکومت یزید از او با فشار و اصرار بیعت مىخواست و او خوددارى مىورزید؛ ولى در هر حال این موضوع روشن است که امام پیش از آنکه دعوت کوفیان پیش آید، در برابر فشار حکومت یزید، از خود مخالفت نشان داد و اگر دعوت آنان نیز نبود، باز امام با یزید بیعت نمىکرد/
امام حسین (ع) که در سوم شعبان وارد مکه شده بود، در این شهر اقامت گزید و به افشارى ماهیت ضد اسلامى رژیم وقت پرداخت. گزارش مخالفت امام حسین (ع) با خلافت یزید و اقامت او در مکه به عراق رسید، مردم کوفه که خاطره حکومت عدل على ع در حدود بیست سال پیش را در خاطر داشتند و آثار تعلیم و تربیت امیرمومنان (ع) در آن شهر بکلى از میان نرفته بود و هنوز یتیمهایى که على ع بزرگ کرده و بیوههایى که از آنها سرپرستى کرده بود، زنده بودند، دور هم گرد آمدند وبا ارزیابى اوضاع تصمیم گرفتند از اطاعت یزید سرباز زده از حسین بن على (ع) جهت رهبرى خود دعوت کنند و از او پیروى نمایند/
به دنبال این مذاکرات، سران شیعیان کوفه مانند: «سلیمان بن صرد»، «مسیب بن نجبه»، «رفاعة بن شداد بحلى»، «حبیب بن مظاهر» نامههایى به حضور امام حسین (ع) نوشتند و از او دعوت کردند به عراق برود و رهبرى آنان را در دست بگیرد. نخستین نامه در دهم ماه رمضان سال 60 هجرى به دست امام حسین (ع)رسید.(17)ارسال نامهها از طرف شخصیتها و گروههاى متعدد کوفى همچنان ادامه یافت به طورى که تنها در یک روز ششصد نامه به دست امام رسید و مجموع نامههایى که به تدریج مىرسید، بالغ بر دوازده هزار نامه گردید.(18)
امام حسین (ع) با توجه به این استقبال عظیم و سیل نامهها و تقاضاها، چون احساس وظیفه کرد که درخواست عراقیان را بپذیرد، عکس العمل مثبت نشان داد و پسر عموى خود، «مسلم بن عقیل» را به نمانیدگى خود به کوفه اعزام نمود تا اوضاع عراق را مطالعه کرده نتیجه را گزارش کند و اگر مردم کوفه عملا به آنچه نوشتهاند وفادارند، امام نیز رهسپار عراق گردد////
چنانکه ملاحظه مىشود، برخورد امام حسین (ع) با دعوت کوفیان عکس العمل مثبت بود و ماهیت اقدام حضرت ماهیت مثبت است و نوعى همکارى و تعاون با عراقیان به شمار مىرود. با توجه به آنچه گفته شد، روشن مىگردد که امام حسین (ع) در مکه از نظر خوددارى از بیعت یزید دیگر وظیفهاى به عهده نداشت چون در هر حال بیعت نکرده بود؛ اما دعوت کوفیان بعد تازهاى به قضیه داد و وظیفه تازهاى براى امام ایجاد کرد. گویى ارزیابى امام حسین (ع) این بود: حال که کوفیان با این همه اصرار و اشتیاق مرا دعوت کردهاند، به عراق بروم، اگر آنان به وعدههاى خود وفادار بودند که چه بهتر، و اگر چنین نبود، باز به مکه برگردم یا به یکى از مناطق اسلامى مىروم/
بدین ترتیب از نظر زمانى، خوددارى از بیعت یزید پیش از آن بود که اسمى از دعوت کوفیان به میان آید، و نخستین نامه کوفیان نیز در حدود چهل روز پس از اقامت امام حسین (ع) در مکه به دست آن حضرت رسید، بنابراین مسئله این نیست که چون امام از طرف مردم کوفه دعوت شده بود، با یزید بیعت نکرد، بلکه ابتدأاً از بیعت خوددارى کرد و سپس نامههاى کوفیان را دریافت داشت، یعنى اگر کوفهاى هم نبود و اگر مردمى هم او را دعوت نمىکردند، و اگر تمام اقطار زمین را بر او تنگ مىگرفتند، باز با یزید بیعت نمىکرد/
امام حسین (ع) از روز نخست از مدینه با شعار امر به معروف و نهى از منکر حرکت کرد. از این نظر، مسئله این نبود که چون از امام حسین (ع) بیعت خواستهاند و او بیعت نکرده، پس قیام مىکند، بلکه اگر بیعت هم نمىخواستند، باز قیام را لازم مىدانست. نیز مسئله این نبود که چون مردم کوفه از او دعوت کردهاند، قیام مىکند، زیرا دیدیم که حدود یک ماه و نیم بعد از خوددارى از بیعت بود که دعوت کوفیان آغاز شد. از این دیدگاه، منطقامام حسین (ع) منطق اعتراض و تهاجم بر حکومت ضد اسلامى بود، منطق او این بود که چون جهان اسلام را منکرات و فساد و آلودگى فراگرفته، و حکومت وقت به صورت سرچشمه فساد در آمده است، او به حکم مسئولیت شرعى و وظیفه الهى خود باید قیام کند/
چنانکه گفتیم این هر سه عامل در قیام و نهضت عظیم امام حسین (ع) نقش داشتند و هر کدام یک نوع تکلیف و وظیفه براى امام ایجاب مىکردند و موضع حضرت در برابر هر کدام، فرق مىکرد:
از نظر عامل اول، امام حسین حالت دفاعى داشت، زیرا از او بزور بیعت مىخواستند و او خوددارى مىورزید/
از نظر عامل دوم، حضرت موضع تعاون و همکارى داشت زیرا او را به همکارى دعوت کردند و او نیز پاسخ مثبت داد/
اما از نظر عامل سوم، او مهاجم و معترض و پرخاشگر بود، زیرا اگر هم از او بیعت نمىخواستند باز به حکومت هجوم برده، آن را غیر اسلامى مىخواند/
اکنون ببینیم در میان این عوامل سه گانه کدامیک ارزش بیشترى دارد؟
بى شک عامل اجابت دعوت مردم کوفه ارزشى بسیار دارد، زیرا حضرت در پاسخ مردمى که از اطاعت یزید سرپیچى نموده و او را براى رهبرى خود دعوت کرده بودند آمادگى خود را اعلام کرد، و اگر اوضاع و شرائط مساعد بود، اقدام به تشکیل حکومت اسلامى مىنمود. اما خوددارى حضرت از بیعت یزید ارزشى بیشتر دارد ؛ زیرا امام بارها اعلام کرد که به هر قیمت و در برابر هر گونه فشارى، با یزید بیعت نخواهد کرد و این امر، ایستادگى و مقاومت حضرت را در برابر زور و فشار نشان مىدهد ولى بیشترین ارزش را عامل سوم یعنى امر به معروف و نهى از منکر دارد، زیرا در اینجا اقدام حضرت نه جنبه عکسالعمل و دفاع داشت و نه جنبه همکارى و تعاون و اجابت دعوت، بلکه جنبه تهاجم و پرخاش و اعتراض داشت.
اگر دعوت مردم کوفه عامل اساسى بود، وقتى که خبر رسید که زمینه کوفه منتفى شده است، طبعاً امام دست از سخنان و مواضع خود برمى داشت و از ادامه سفر به سوى عراق صرفنظر مىکرد، اما مىبینیم داغترین خطبههاى امام حسین (ع) و شورانگیزترین و پرهیجانترین سخنان او، بعد از ماجراى شهادت حضرت مسلم است. از اینجا روشن مىگردد که امام حسین (ع) تا چه اندازه روى عامل امر به معروف و نهى از منکر تکیه داشت و تا چه حد نسبت به حکومت فاسد یزید مهاجم و پرخاشگر بود؟(19)
با توضیحاتى که تا اینجا دادیم پاسخ سوال اول و دوم که در آغاز این بحث مطرح کردیم روشن شد و مشخص گردید که اگر فرضاً یزید براى گرفتن بیعت از امام حسین (ع) فشار نمىآورد، باز هم او با حکومت یزید مخالفت مىکرد و نیز دانستیم که اگر دعوت کوفیان نبود بازهم این قیام رخ نمىداد. اینک براى آنکه پاسخ سوال سوم نیز روشن گردد ذیلا چند سند و گواه زنده را که نمایانگر میزان توجه امام حسین (ع) به وظیفه امر به معروف و نهى از منکر در این قیام و نهضت است، یادآورى مىکنیم:
امام حسین (ع) پیش از حرکت از مدینه، وصیتنامهاى خطاب به برادرش «محمد حنفیه» نوشت و طى آن علت قیام و نهضت خود را اصلاح امور امت اسلامى و امر به معروف و نهى از منکر، و زنده کردن سیره جدش پیامبر و پدرش على معرفى کرد. امام در این وصیتنامه پس از بیان عقیده خویش درباره توحید و نبوت و معاد، چنین نوشت: «...من، نه از روى خودخواهى و سرکشى و هوسرانى (از مدینه) خارج مىگردم، و نه براى ایجاد فساد و ستمگرى، بلکه هدف من از این حرکت، اصلاح مفاسد امت جدم و منظورم امر به معروف و نهى از منکر است و مىخواهم سیره جدم (پیامبر) و پدرم على بن ابیطالب را در پیش گیرم. هر کس در این راه به پاس احترام حق از من پیروى کند، راه خود را در پیش خواهم گرفت، تا خداوند میان من و این قوم داورى کند که او بهترین داوران است...»(20)
چنانکه مىبینیم امام در این وصیتنامه، انگیزه قیام خود را چهار چیز اعلام مىکند:
1- اصلاح امور امت؛
2- امر به معروف؛
3- نهى از منکر؛
4- پیروى از سیره جدش پیامبر و پدرش على (ع) و زنده کردن سیره آن دو بزرگوار/
امام حسین (ع) هنگام عزیمت به سوى عراق در منزلى بنام «بیضه» خطاب به سپاه «حر» خطبهاى ایراد کرد و طى آن انگیزه قیام خود را چنین شرح داد:
«مردم! پیامبر خدا (ص) فرمود: هر مسلمانى با سلطان ستمگرى مواجه گردد که حرام خدا را حلال شمرده و پیمان الهى را در هم مىشکند، با سنت و قانون پیامبر از در مخالفت در آمده در میان بندگان خدا راه گناه معصیت و عدوان و دشمنى در پیش مىگیرد، ولى او در مقابل چنین سلطانى، با عمل و یا با گفتار اظهار مخالفت نکند، برخداوند است که این فرد (ساکت) را به کیفر همان ستمگر (آتش جهنم) محکوم سازد/
مردم! آگاه باشید اینان(بنى امیه) اطاعت خدا را ترک و پیروى از شیطان را برخود فرض نمودهاند، فساد را ترویج و حدود الهى را تعطیل نموده، فئ را (که مختص به خاندان پیامبر) به خود اختصاص دادهاند و من به هدایت و رهبرى جامعه مسلمانان و قیام بر ضد این همه فساد و مفسدین که دین جدم را تغییر دادهاند، از دیگران شایسته ترم...»(21)
3- محو سنتها و رواج بدعتها
امام حسین (ع) پس از ورود به مکه نامهاى به سران قبایل «بصره» فرستاد و طى آن پس از اشاره به دوران خلفاى گذشته که در آن پیشوایان راستین اسلام را از صحنه سیاست کنار گذاشتند، و این پیشوایان براى جلوگیرى از اختلاف و تفرقه و به خاطر مصالح عالى اسلام این وضع را تحمل کردند، چنین نوشت:
«...اینک پیک خود را با این نامه به سوى شما مىفرستم. شما را به کتاب خدا و سنت پیامبر دعوت مىکنم، زیرا در شرائطى قرار گرفتهایم که سنت پیامبر بکلى از بین رفته و بدعتها زنده شده است. اگر سخن مرا بشنوید، شما را به راه راست هداست خواهم کرد. درود و رحمت و برکات خدا بر شما باد!»(22)
حسین بن على (ع) در راه عراق در منزلى بنام «ذى حسم» در میان یاران خود بپاخاست و خطبهاى بدین شرح ایراد نمود:
«پیشامد ما همین است که مىبینید. جداً اوضاع زمان دگرگون شده، زشتیها آشکار و نیکیها و فضیلتها از محیط ما رخت بر بسته است، و از فضیلتها جز اندکى مانند قطرات ته مانده ظرف آب باقى نمانده است. مردم در زندگى پست و ذلتبارى به سر مىبرند و صحنه زندگى، همچون چراگاهى سنگلاخ و کم علف، به جایگاه سخت و دشوارى تبدیل شده است/
آیا نمىبینید که دیگر به حق عمل نمىشود، و از باطل خوددارى نمىشود؟
در چنین وضعى که دارد که شخص با ایمان (از جان خود گذشته) مشتاق دیدار پروردگار باشد، در چنین محیط ذلتبار و آلودهاى، مرگ را جز سعادت و زندگى با ستمگران را جز رنج و آزردگى و ملال نمىدانم/
این مردم بردگان دنیا هستند، و دین لقلقه زبانشان مىباشد، حمایت و پشتیبانیشان از دین تا آنجا است که زندگیشان همراه با رفاه و آسایش باشد، و آنگاه که در بوته امتحان قرار گرفتند، دینداران کم خواهند بود.»(23)
براساس تفسیرى که امروز مادیها در مورد قیامهاى اجتماعى مىکنند، انفجار یک جامعه مانند انفجار یک دیگ بخار به هنگام بسته شدن دریچههاى اطمینان آن است که در این صورت، چه انسان بخواهد و چه نخواهد، به علت تراکم بخار، انفجار خود بخود رخ مىدهد، زیرا هنگامى که فشارها و تضادهاى طبقاتى افزایش یافت ظرفیت تحمل جامعه در برابر فشار و ستم لبریز مىگردد و قهراً انفجار به صورت یک پدیده طبیعى انجام مىگیرد. به تعبیر دیگر، قیام انفجارى در مقیاس کوچک مانند انفجار عقده یک فرد خشمگین و پرعقده است که هنگام لبریز شدن کاسه صبرش بى اختیار آنچه را در دل دارد بیرون مىریزد، گر چه بعداً پشیمان مىگردد/
با توجه به نمونه هایى از سخنرانیها و نامههاى امام حسین (ع) که یادآورى کردیم، بخوبى روشن مىشود که قیام این پیشواى بزرگ از این مقوله نبوده است، بلکه یک قیام آگاهانه و بر اساس احساس وظیفه و با توجه به تمام خطرات بوده است. امام حسین (ع) نه تنها خود، آگاهانه از شهادت استقبال کرد، بلکه مىخواست یارانش نیز شهادت را آگاهانه انتخاب کنند، به همین جهت شب عاشورا آنان را آزاد گذاشت که اگر خواستد، بروند، و اعلام کرد که هر کس تا فردا با او بماند، کشته خواهد شد. آنان نیز با توجه به همه اینها ماندن و شهادت را پذیرفتند/
بعلاوه از نظر مادیها در قیامهاى انفجارى، رهبران و شخصیتها چندان نقشى ندارند، بلکه نقش «ماما» را در تولد «نوزاد» به عهده دارند، و چون ظهور و بروز این گونه قیامها خارج از اختیار قهرمانان انقلاب است، فاقد هر نوع ارزش اخلاقى است در حالى که نقش رهبرى امام حسین (ع) در قیام کربلا بر احدى پوشیده نیست/
از آنچه پیرامون نقش امر به معروف و نهى از منکر در قیام امام حسین (ع) گفتیم روشن شد که علت اصلى قیام آن حضرت انحراف حکومت اسلامى از مسیر اصلى خود و به دنبال آن رواج بدعتها، از بین رفتن سنت پیامبر، گسترش فساد و آلودگى و منکرات و اعمال ضد اسلامى در جامعه آن روز بوده است/
اینک براى توضیح بیشتر، یادآورى مىکنیم که در آن زمان حکومت اسلامى و مقدرات مردم مسلمان به دست حزب ضد اسلامى و جاهلى بنى امیه افتاده بود. این حزب پس از سالها نبرد با پیامبر اسلام (ص) در فتح مکه به ظاهر اسلام آورد، اما کفر و نفاق خود را مخفى کرد و پس از رحلت پیامبر با قیافه ظاهراً اسلامى به فعالیت زیرزمینى پرداخت و بتدریج در دستگاه حکومت اسلامى نفوذ کرده کارهاى کلیدى را در دست گرفت، تا آنکه پس از شهادت امیر مومنان (ع) با قبضه حکومت توسط معاویه به اوج قدرت رسید/
گر چه سران و صحنه گردانان اصلى این حزب، مقاصد پلید خود را در جهت ضربت زدن به اسلام از داخل، و زنده کردن نظام جاهلیت، پنهان مىساختند اما هم مطالعه اقدامات و کارهاى آنان این معنا را بخوبى نشان مىداد، و هم گاهى در مجالسى که گمان مىکردند صحبتهاى آنجا به بیرون درز نمىکند، پرده از روى مقاصد خود بر مىداشتند چنانکه ابوسفیان که در رأس این حزب قرار داشت، روزى که عثمان (نخستین خلیفه از دودمان بنى امیه) به حکومت رسید و بنى امیه در خانه او اجتماع کردند و در را بستند، گفت: غیر از شما کسى اینجا هست؟(آن روز ابوسفیان نابینا بوده است.) گفتند: نه، گفت:
اکنون که قدرت و حکومت به دست شما افتاده است آن را همچون گویى به یکدیگر پاس دهید و کوشش کنید که از دودمان بنى امیه بیرون نرود، من سوگند یاد مىکنم به آنچه به آن عقیده دارم که نه عذابى در کار است و نه حسابى، نه بهشتى است و نه جهنمى و نه قیامتى! (24)
نیز همین ابوسفیان در دوران حکومت عثمان روزى از احد عبور مىکرد، بالگد به قبر «حمزه بن عبدالمطلب»زد و گفت: چیزى که دیروز بر سر آن با شمشیر با شما مىجنگیدیم، امروز به دست کودکان ما افتاده است و با آن بازى مىکنند!(25)
معاویه بن ابى سفیان در زمان حکومت خود در یک شب نشینى با «مغیره بن شعبه» (یکى از استانداران خود) آرزوى خود را مبنى بر نابودى اسلام با وى در میان گذاشت، و این معنا توسط «مطرف»، پسر مغیره، فاش شد. مطرف مىگوید: با پدرم مغیره در «دمشق» مهمان معاویه بودیم. پدرم به کاخ معاویه زیاد تردد مىکرد و با او به گفتگو مىپرداخت و در بازگشت به اقامتگاهمان از عقل و درایت او یاد مىکرد و وى را مىستود، اما یک شب که از کاخ معاویه برگشت، دیدم بسیار اندوهگین و ناراحت است، فهمیدم حادثهاى پیش آمده که موجب ناراحتى او شده است/
وقتى علت آن را پرسیدم، گفت: پسرم! من اکنون از نزد پلیدترین مردم روزگار مىآیم! گفتم مگر چه شده است؟
گفت: امشب با معاویه خلوت کرده بودم، به او گفتم: اکنون که به مراد خود رسیدهاى و حکومت را قبضه کردهاى، چه مىشد که در این آخر عمرم با مردم با عدالت و نیکى رفتار مىکردى و با بنى هاشم این قدر بد رفتارى نمىنمودى، چون آنها بالاخره خویشان تو بوده و علاوه اکنون در وضعى نیستند که خطرى از ناحیه آنها متوجه حکومت تو گردد؟
معاویه گفت: «هیهات! هیهات! ابوبکر خلافت کرد و عدالت گسترى نمود و پس از مرگش فقط نامى از او باقى ماند. عمر نیز به مدت ده سال خلافت کرد و زحمتها کشید، پس از مرگش جز نامى از او باقى نماند. سپس برادر ما عثمان که کسى در شرافت نسب به پاى او نمىرسید، به حکومت رسید، اما به محض آنکه مرد، نامش نیز دفن شد. ولى هر روز در جهان اسلام پنج بار بنام این مرد هاشمى (پیامبر اسلام) فریاد مىکنند و مىگویند: «اشهد ان محمداً رسول الله». اکنون با این وضع (که نام آن سه تن مرده و نام محمد باقى مانده) چه راهى باقى مانده است جز آنکه نام او نیز بمیرد و دفن شود؟!»
این گفتار معاویه که به روشنى از کفر وى پرده بر مىدارد، زمانى که از طریق راویان حدیث به گوش «مامون» - خلیفه عباسى - رسید، او طى بخشنامهاى در سراسر کشور اسلامى دستور داد مردم معاویه را لعن کنند.(26)
اینها نشان مىدهد که حزب اموى چگونه در صدد نابودى اسلام بوده و یک حرکت ارتجاعى را رهبرى مىکرده است؟
یزید که در دامن چنین خانوادهاى پرورش یافته و با فرهنگ چنین حزبى بزرگ شده بود، به آیین اسلام که مىخواست بنام آن بر مردم حکومت کند، کمترین اعتقادى نداشت/
یزید جوانى ناپخته، شهوت پرست، خودسر، و فاقد دوراندیشى و احتیاط بود. او فردى بیخرد، بیباک، خوشگذران، عیاش، و کوتاه فکر بود/
یزید که پیش از رسیدن به حکومت اسیر هوسها و پایبند تمایلات افراطى خود بود، بعد از رسیدن به حکومت نیز نتوانست حداقل مثل پدر، ظواهر اسلام را حفظ کند، بلکه در اثر روح بى پروایى و هوسبازى که داشت، علنا مقدسات اسلامى را زیر پا مىگذاشت و در راه ارضاى شهوات خود از هیچ چیز فرو گذارى نمىکرد/
یزید علناً شراب مىخورد و تظاهر به فساد و گناه مىکرد، او وقتى در شب نشینیها و بزمهاى اشرافى مىنشست و به باده گسارى مىپرداخت، بى باکانه اشعارى بدین مضمون مىسرود:
«یاران هم پیاله من! برخیزید و به نغمههاى مطربان خوش آواز گوش دهید و پیالههاى شراب را پى در پى سربکشید و بحث و مذاکره علمى و ادبى را کنار بگذارید. نغمههاى (هوسانگیز) ساز و آواز، مرا از شنیدن «اذان» و نداى «الله اکبر» باز مىدارد و من حاضرم حوران بهشتى را (که نسیه است) با خم شراب (که نقد است) عوض کنم» (نقدمال ما و نسیه براى کسانى که به قیامت معتقدند)!(27)
و با این وقاحت به مقدسات اسلامى دهن کجى مىکرد!
او صراحتاً موضوع رسالت و نزول وحى بر حضرت محمد (ص) را انکار مىکرد و همچون جد خود ابوسفیان همه را پندارى بیش نمىداست، چنانکه پس از پیروزى ظاهرى بر حسین بن على (ع) ضمن اشعارى گفت:«هاشم با ملک و حکومت بازى کرده است، نه خبرى از عالم غیب آمده و نه وحیى نازل شده است»!!
آنگاه کینههاى دیرینه خود را از سرداران اسلام، که در جنگ بدر و زیر پرچم اسلام بستگان او را از دم شمشیر گذرانده بودند، یاد کرده کشتن امام حسین (ع) را تلافى آن ماجرا معرفى کرد و گفت: «کاش بزرگان ما که در بدر کشته شدند، امروز زنده بودند و مىگفتند: یزید دست مریزاد!»(28)
یک سال معاویه یزید را با لشگرى براى جنگ با رومیها فرستاد (گویا مىخواست وانمود کند که یزید تنها اهل بزم نیست، اهل رزم نیز هست!) و «سفیان بن عوف غامدى» را با وى همراه نمود. یزید در این سفر زن محبوب و مورد علاقه خود «ام کلثوم» را همراه مىبرد. سفیان پیش از یزید با لشگریان وارد سرزمین روم شد و بر اثر بدى آب و هوا سربازان مسلمان در محلى بنام «غذقذونه»(29)به تب و آبله مبتلا شدند/
یزید که در راه در منزلى بنام «دیرمران»(30) در کنار «ام کلثوم» به استراحت و عیش و نوش پرداخته بود، چون از این حادثه خبر یافت، گفت:
ما ان ابالى بما لاقت جموعهم بالغذقذونه من حمى و من موم
اذا اتکات على الانماط فى غرفبدیر مران عندى ام کلثوم
من که در دیرمران در میان غرفهها و بالشها تکیه زدهام وام کلثوم در کنار من است، باکى ندارم که سربازان مسلمان در غذقذونه دچار تب و آبله شوند و بمیرند!(31)
کسى که میزان دلسوزى او نسبت به نیروهاى رزمنده و جوانان کشور این مقدار باشد، پیداست که اگر مقدرات کشور را در دست بگیرد، چه به روزگار امت اسلامى مىآورد؟!
درباریزید مرکز انواع فساد و گناه شده بود. آثار شوم فساد و بى دینى دربار او در جامعه چنان گسترش یافته بود که در دوران حکومت کوتاه مدت او، حتى محیط مقدسى همچون «مکه» و «مدینه» نیز آلوده شده بود.(32)
یزید سرانجام جان خود را در راه هوسرانى از دست داد و افراط در شرابخوارى سبب مسمومیت و مرگ وى گردید.(33)
«مسعودى»، یکى از مورخان نامدار اسلامى، مىگوید: یزید در رفتار با مردم روش فرعون را در پیش گرفته بود و بلکه رفتار فرعون از او بهتر بود!(34)
شواهد و مدارک فساد و آلودگى یزید و زندگى ننگین و حکومت پلید وى به قدرى زیاد است که طرح همه آنها از حدود این بحث فشرده خارج است و گمان مىکنیم آنچه گفته شد براى معرفى چهره پلید او کافى باشد/
از اینها گذشته یزید اصولا بر اساس تعلیمات مسیحیت پرورش یافته بود و یا حداقل به مسیحیت تمایل داشت/
استاد «عبدالله علائلى» با اشاره به این معنا مىنویسد:
«شاید عجیب به نظر آید اگر تربیت یزید را تربیت مسیحى بدانیم به طورى که از تربیت اسلامى و آشنایى با فرهنگ و تعلیمات اسلامى دور بوده باشد، و شاید خواننده تا حد انکار از این معنا تعجب کند، ولى اگر بدانیم که یزید از طرف مادر از قبیله «بنى کلب» بود که پیش از اسلام دین مسیحى داشتند، تعجب نخواهیم کرد،زیرا از بدیهیات علم الاجتماع این است که ریشه کن ساختن عقاید یک ملت که اساس خویها و خصلتها و ارزشهاى اجتماعى و سرچشمه افکار و عادات و فرهنگ عمومى آنهاست، نیازمند گذشت زمانى طولانى است/
تاریخ به ما مىگوید: یزید تا زمان جوانى در این قبیله پرورش یافته بود و این به آن معنا است که وى دوران تربیت پذیرى و شکلگیرى شخصیت خود را که مورد توجه مربیان است، در چنین محیطى گذارنده بود و با این تربیت، علاوه بر تاثیرپذیرى از مسیحیت، خشونت با دیه و سختى طبیعت صحرا نیز با سرشت او در هم آمیخته بود/
بعلاوه به نظر گروهى از مورخان، از آن جمله «لامنس» مسیحى در کتاب «معاویه» و کتاب «یزید»، بعضى از استادان یزید از مسیحیان شام بودهاند، و آثار سؤ چنین تربیتى در مورد کسى که مىخواست زمامدار مسلمانان باشد بر کسى پوشیده نیست. «علائلى» آنگاه مىگوید: «اینکه یزید «اخطل»، شاعر مسیحى را واداشت که انصار را هجو کند و نیز سپردن تربیت پسرش به یک نفر مسیحى که مورخان به اتفاق آن را نقل کردهاند، ریشه در همین تربیت مسیحى وى داشت.»(35)
به گواهى تاریخ، خود یزید گرایش خود را نسبت به مسیحیت کتمان نمىکرد، بلکه علنا مىگفت:
فان حرمت على دین احمد فخدها على دین المسیح بن مریم
:اگر شراب در دین احمد (پیامر اسلام ) حرام است , تو آن را بر دین مسیح بگیر (و بیا شام ) (1.اصولاً باید توجه داشت که دولت روم در دربار بنى امیه نفوذ داشت و برخى از مسیحیان روم در دربار شام مستشار بودند, چنانکه به تصریح مورخان , یزید هنگام حرکت امام حسین ـ علیه السلام ـ به سمت کوفه , به توصیه ء<سرجون > رومى <2<عبیدالله بن زیاد> را که تا آن موقع والى <بصره > بود, (با حفظ سمت ) به حکومت کوفه منصوب کرد, و تا آن موقع حاکم کوفه از طرف یزید<نعمان بن بشیر> بود(3اینک که چهرهء پلید یزید و کفر و دشمنى او با اسلام روشن گردید, بخوبى به علت قیام امام حسین ـ علیه السلام ـ بر ضد حکومت او پى مى بریم و بروشنى در مى یابیم که حکومت یزید نه تنها از این نظر که آغاز گر بدعت رژیم سلطنتى موروثى در اسلام بود, بلکه از نظر بى لیاقتى شخص وى نیز از نظر امام حسین ـ علیه السلام ـ نا مشروع بود, بنابر این با توجه به اینکه با مرگ معاویه موانع زمان او بر طرف شده بود, وقت آن رسیده بود که امام حسین اعلان مخالفت کند و اگر امام حسین ـ علیه السلام ـ با یزید بیعت مى کرد, این بیعت بزرگترین حجت مشروعیت حکومت یزید به شمار مى آمد
علت مخالفت امام حسین ـ علیه السلام ـ, در بیانات و نامه هاى آن حضرت بخوبى به چشم مى خورد. در همان نخستین روزهایى که حسین بن علیه ـ علیه السلام ـ در مدینه براى اخذ بیعت در فشار بود, در پاسخ ولید که پیشنهاد بیعت با یزید را مطرح کرد, فرمود: اینک که مسلمانان به فرمانروایى مانند یزید گرفتار شده اند باید فاتحهء اسلام را خواند (4و ضمن در پاسخ نامه هاى دعوت کوفیان , ویژگیهاى زمامدار مسلمانان را چنین بیان کرد
<... امام و پیشواى مسلمانان کسى است که به کتاب خدا عمل نموده , و راه قسط و عدالت را در پیش گیرد و از حق پیروى کرده و با تمام وجود خویش مطیع فرمان خدا باشد>(5